مگر محمود با اعزاز می شد


بره مردی دوالک باز می شد

شهش گفتا که ای طرار ره زن


ترا می بیند اینجا چشم درمن

که بنشینی میان خاک در راه


دوالک بازی آموزی تو با شاه

دوالک باز گفتش ای جهاندار


برو بنشین چه می خواهی ازین کار

نخواهد گشت چون پروانه با شمع


دوالک بازی و کوس و علم جمع

مجرد گرد و پس این پیشه می کن


وگر نه همچنین اندیشه می کن

درین منزل که کس نه دل نه جان یافت


کمال از پاک بازی می توان یافت